«ساسات» مجموعه داستانهای کوتاه طنزی از رضا ساکی (-۱۳۵۹) است. در یکی از داستانهای کوتاه این نجموعه به نام ساسات میخوانیم: قدیم مثل حالا نبود؛ زمستانها یک متر برف میبارید. هوا هم سردتر میشد. مثل حالا نبود که بشود بی پالتو و لباس پشمی بیرون رفت. قدیم برای بیرون رفتن در هوای سرد زمستانی باید شال و کلاه میکردیم تا سرما نخوریم. در دورانی که پیکان تاجِ سر ماشینها بود، وقتی هوا سرد میشد، پدر وظیفهای خاص و مهم را به من واگذار میکرد. وظیفهام این بود که هر روز قبل از بیرون رفتن پدر از خواب بیدار بشوم و ماشین را روشن کنم تا گرم بشود. پیکان از این ماشینهای امروزی نبود که تا نشستی استارت بزنی. قلق داشت. اول باید ساساتش را میکشیدی، صبر میکردی و بعد استارت میزدی. آن وقتها پدر تازه داشت به من رانندگی یاد میداد و خیلی حس خوبی داشتم که بلدم دنده را خلاص کنم و ساسات را بکشم و ماشین را روشن کنم. پدر همیشه میگفت: پسرم، یادت باشه همیشه ساسات رو بکشی. مثل یه سرباز ازت میخوام که فراموش نکنی ساسات رو بکشی.